شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباری است
دلش از غصه حزین بود و غمین
حال من می گو یم
زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست
که نشد بال زدو پرواز کرد
زندگی اجبار نیست
زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است
تو عبور خواهی کرد
از همان پنجره ها
با همان بال و پر پروانه
به همان زیبایی
به همان آسانی
زندگی صندوقچه ی اصرار پرستو ها نیست
زندگی آسان است
بی نهایت باید شد تا آن را یا فت
زندگی ساده تر از امواج است
پس بیا تا بپریم
وتا شبنم آرامش صبح
تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم
تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم
به نظر جامعهشناسان و مورخان نمیتوان معلوم کرد اولین دین کدام است؛ زیرا وضع دین اولیه چندان معلوم نیست. در عین حال برخی از مورخان به بعضی از ادیان را به عنوان دین اولیه بیان کردهاند، از جمله آنها فتیشیسم (روح پرستی) است. بعضی از جامعه شناسان مانند "اسپنسر" آن را دین عمومی بشر دانسته و عقیده دارند ادیان دیگر از آن سرچشمه گرفته اند. برخی "فتیشیسم" و "روح پرستی" را دو دین دانسته ولی بعضی از صاحب نظران آن را یکی میدانند.از منظر مکاتب و ادیان الهی اولین دین ،دین حضرت آدم (ع) است که به دین توحیدی معتقد بود و تمام پیامبران الهی انسانها را به همین دین دعوت کردهاند، به اعتقاد ادیان الهی و دین اسلام حضرت آدم (ع) اولین پیامبر بود، یعنی اولین انسان روی زمین نخستین پیامبر بود و چون از طرف خداوند به او وحی میشد، اولین دین از این راه شکل گرفت
امشب آن حسرت دیرینه من
دربردوست به سرمی آید
درفروبند وبگو خانه تهی است
زین سپس هرکه به در می آید
شانه کو تا که سروزلفم را
درهم ووحشی وزیباسازم
بایدازتازگی ونرمی ولطف
گونه راچون گل رویاسازم
سرمه کوتاکه چوبردیده کشم
رازونازی به نگاهم بخشد
بایداین شوق که دردل دارم
جلوه برچشم سیاهم بخشد
چه بپوشم که چوازراه آید
عطشش مفرط وافزون گردد
چه بگویم که زسحرسخنم
دل به من بازدوافسون گردد
آه ای دخترک خدمتکار
گل بزن برسروسینه من
تاکه حیران شودازجلوه گل
امشب آن عاشق دیرینه من
چو ز درآمدوبنشست خموش
زخمه بر جان ودل وچنگ زنم
بالب تشنه دوصدبوسه شوق
برلب باده گلرنگ زنم
ماه اگرخواست که ازپنجره ها
بیندم دربراو مست وپریش
آنچنان جلوه کنم کوزحسد
پرده ابرگشدبررخ خویش
تاچورویا شوداین صحنه عشق
کندروعوددرآتش ریزم
زآن سپس همچویکی کولی مست
نرم وپیچیده ز جام برخیزم
همه شب شعله صفت رقص کنم
تا ز پا افتم و مدهوش شوم
چومراتنگ در آغوش کشد
مست آن گرمی آغوش شوم
آه گویی ز پس پنجره ها
بانگ آهسته پامی آید
ای خدا اوست که آرام وخموش
بسوی خانه ما می آید
فروغ فرخزاد