و من برگ بودم که طوفان گرفت
و دیدم که این قصه پایان گرفت
بهار تو آمد به دیدار من
و آخر مرا از زمستان گرفت
کویر تنت را به باران زدند
تن آسمان از عطش جان گرفت
تو می رفتی و چشم من چشمه بود
و من خیس بودم که باران گرفت
عجب بارشی بود بر جان من
که چون رودی از عشق جریان گرفت
هوای تو بود و خیال تو بود
که دست مرا در خیابان گرفت
حقیقت همین است ای نازنین
که چشمت غزل داد و ایمان گرفت
تو و کوچه و آن زمستان سرد
و من برگ بودم که طوفان گرفت
<<<<<<<<<<
ممنون دریاجون
سلام...
شاید گاهی چیزی برای نوشتن داشته باشم!
www.ImanSadeghi.ir
روز نویس های ایمان صادقی
[لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند]
ول قشنگی داری میتونی به وب منمم سربزنی من همیشه وب تورو میبینم
سلام
عالی هستی
به وبلاگ ما هم سری بزن
تو یاهو هم ما رو اد کن
esarbanlari2yahoo.com
خدا حافظ 89 سلام 90 !!!
www.ImanSadeghi.ir
روز نویس های ایمان صادقی
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]