من از دلنشین ترین کلام ، پاکیزه ترین نام را می خواهم ....
من از مجذوبترین نگاه ، نزدیکترین اجابت را می خواهم ...
من از دلخواه ترین خیال ، صمیمانه ترین باور را می خواهم ....
من از پرشکوهترین احساس ، فروتنانه ترین تمنا را می خواهم ....
من از تو خود را ، فقط خود را می خواهم ....
غزل
چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با بر گ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیت ، که مرا نوش میکنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
فروغ فرخزاد
سلام
بهت پیشنهاد می کنم که وبلاگتو حذف کنی!
چون وقتی چند روز مطلب میزنی خواننده پیدا میکنی با آپ نکردن وبلاگت همه رو از دست میدی!