نام: گوگوش (فائقه آتشین)
تاریخ تولد: 18 بهمن 1331
دختر صابر آتشین (بازیگر)
همسر سابق بهروز وثوقی (بازیگر)
همسر مسعود کیمیایی (کارگردان)
دارای یک فرزند به نام کامبیز
دارای مدرک تحصیلی متوسطه
فعالیت هنری با عملیات آکروباسی (1334)
فعالیت هنری با خوانندگی (1338)
شروع فعالیت در سینما با بازی در فیلم بیم و امید
شروع مجدد خوانندگی پس از وقفه ای طولانی در سال 1379 (کانادا)
خانم فائقه آتشین "گوگوش" در 18 بهمن 1331شمسی مطابق با 7 فوریه 1951 میلادی (و به نقلی دیگر در سال 1328شمسی ) در خیابان سرچشمه در جنوب تهران متولد شد.
برخی نوشته اند که پدر او صابر و مادرش فائزه از آذربایجانی هایی بودند که از شوروی سابق مهاجرت کرده بودند اما برخی می گویند پدر او اهل سراب تبریز بود که به تهران آمد و ساکن شد.
"گوگوش"کلمه ای است ارمنی و نام مرد است می گویند وقتی گوگوش خیلی کوچک بود یک حانواده ارمنی همسایه آنها بودند که پسری به نام گوگوش داشتند .خانم آتشین ،"گوگوش" از این نام خوشش آمد و به عنوان نام هنری خود انتخاب کرد.
گوگوش : "پدرم صد در صد در زندگی من تاثیر مستقیم گذاشت. او بود که تصمیم گرفت دختر سه سالشو بذاره روی صحنه و به عنوان پارتنر آکروبات بازی خودش انتخاب کنه قبل از اینکه روی صحنه منو بذاره آواز بخونم."
خوانندگی گوگوش دچار وقفه شد و در سال 1379او دوباره در کانادا خوانندگی کرد.
هنوز بخش مهمی از زندگی هنری گوگوش ناگفته باقی مانده و آن سبک و نقش او در موسیقی و خوانندگی است و تاثیری که بردلها گذاشت.
مرحوم محی الدین عالم پور نویسنده کتاب "روزگار تلخ و شیرین گوگوش": "گوگوش خدمتش را در راه هنر انجام داد خیلی صادقانه از ته دل و صمیمانه و بدون ریا.او مکتب هنری ویژه خود را ایجاد کرد تکمیل نمود زیرا از سه سالگی روی صحنه بود آواز خواند نقش آفرید و روح مردم را با صدای دلنشینش نوازش داد و به دل و دیده مردم نشست.سعادت خودش وبهترین سالهای زندگی اش را برای هنر قربانی کردو به قله مقصود رسید بلی رسید و اکنون باید در این قله پیروزی جاودان بماند"
آفای محمود خوشنام کارشناس موسیقی: "گوگوش به یقین چهره ی استثنائی موسیقی پاپ ایران است. او تنها صدای خوش ندارد. دریافت شعر و آهنگ و تفسیر سازگار آن ها از مهارت های ویژه ی او است. به جرات می توان گفت که در طی 40 سالی که از حضور او بر صحنه ی مو سیقی پاپ ایران می گذردتای همسنگی پیدا نکرده است. آن ها نیز که از او تقلید کرده اند در همان حد مقلد باقی مانده اند!"
بیم و امید (1339)
گدایان تهران (1345)
ستاره هفت آسمون (1347)
سه دیوانه (1347)
پنجره (1349)
احساس داغ (1350)
بی تا (1351)
ممل آمریکایی (1353)
شب غریبان (1354)
همسفر (1354)
ماه عسل (1355)
نازنین (1355)
در امتداد شب (1356)
امشب اشکی می ریزد (1357
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد
.سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند
.دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید.آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به
ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان
منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی پیرزن خدمتکار پنهانی ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود.
به دخترش گفت:توشانسی نداری.نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی
کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعود
فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی
که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد.... ملکه آینده چین می شود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.سه ماه گذشت وهیچ گلی سبز نشداوبا باغبانان بسیاری صحبت کردوراه گلکاری رابه اوآموختند ، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید. روز ملاقات فرا
رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند. لحظه موعود فرا
رسید. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرددخترخدمتکارهمسرآینده اوخواهدبود.
همه اعتراض کردندکه شاهزاده کسی راانتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به
ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه
هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!
تولدت مبارک
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک فقط می خوان بهت بگن . . . .
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو