امشب آن حسرت دیرینه من
دربردوست به سرمی آید
درفروبند وبگو خانه تهی است
زین سپس هرکه به در می آید
شانه کو تا که سروزلفم را
درهم ووحشی وزیباسازم
بایدازتازگی ونرمی ولطف
گونه راچون گل رویاسازم
سرمه کوتاکه چوبردیده کشم
رازونازی به نگاهم بخشد
بایداین شوق که دردل دارم
جلوه برچشم سیاهم بخشد
چه بپوشم که چوازراه آید
عطشش مفرط وافزون گردد
چه بگویم که زسحرسخنم
دل به من بازدوافسون گردد
آه ای دخترک خدمتکار
گل بزن برسروسینه من
تاکه حیران شودازجلوه گل
امشب آن عاشق دیرینه من
چو ز درآمدوبنشست خموش
زخمه بر جان ودل وچنگ زنم
بالب تشنه دوصدبوسه شوق
برلب باده گلرنگ زنم
ماه اگرخواست که ازپنجره ها
بیندم دربراو مست وپریش
آنچنان جلوه کنم کوزحسد
پرده ابرگشدبررخ خویش
تاچورویا شوداین صحنه عشق
کندروعوددرآتش ریزم
زآن سپس همچویکی کولی مست
نرم وپیچیده ز جام برخیزم
همه شب شعله صفت رقص کنم
تا ز پا افتم و مدهوش شوم
چومراتنگ در آغوش کشد
مست آن گرمی آغوش شوم
آه گویی ز پس پنجره ها
بانگ آهسته پامی آید
ای خدا اوست که آرام وخموش
بسوی خانه ما می آید
فروغ فرخزاد
سلامت باشید.....و موفق
سلام
ببینم تو این نظری که دادین منظورتون هم من بودم یا نه؟
خودتون بهتر میدونید که من تموم حرفای خوب و بد رو رو در رو میگم و با کسی رو در بایستی ندارم!امیدوارم منو رو شن کنید
راستی تصاویری رو که تو وبلاگتون زدید مدیریت کنید ُ چو اکثرا باز نمیشن!