زندگی

عشق وغم

زندگی

عشق وغم

عشق دختروپسر

دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟


پسر گفت : نه ، نیستی
دختر با نگاهی مضطرب پرسید : آیا حاضری تکه ای از قلبت را تا ابد به من بدهی ؟
پسر خندید و گفت : نه ، نمیدهم
دختر با گریه پرسید : آیا در هنگام جدایی گریه خواهی کرد ؟
پسر دوباره گفت : نه ، نمیکنم
دختر با دلی شکسته از جا بلند شد در حالی که قطره های الماس اشک چشمانش را نوازش
میکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خیره شد و گفت :تو به انداره ی ماه زیبا نیستی بلکه بسیار زیباتر از آن هستی
من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه ای کوچک از آن را
و اگر از من جدا شوی من گریه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد

من...

من گمان می کردم

دوستی همچون سروی سر سبز

چار فصلش همه آراستگی ست

من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی دی

من چه می دانستم دل هر کس دل نیست

قلبها ز آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

زندگی۳

زندگی بافتن یک قالیست.

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی،

نقشه را اوست که تعیین کرده.

تو در این بین،فقط میبافی.

نقشه را خوب ببین.

نکند آخر کار،قالی زندگیت را نخرند....

"سهراب سپهری"

بوسه

بوسه بر عکست زنم، ترسم که قابش بشکند

                         قاب عکس توست، اما شیشه عمر من است

بوسه بر مویت زنم، ترسم که تارش بشکند

                                   تار موی توست اما ریشه عمر من است

ناز چندین ساله چشم خمارت می کشم

                        تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم......