دختری از پسری پرسید : آیا من نیز چون ماه زیبایم ؟
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سر سبز
چار فصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
زندگی بافتن یک قالیست.
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی،
نقشه را اوست که تعیین کرده.
تو در این بین،فقط میبافی.
نقشه را خوب ببین.
نکند آخر کار،قالی زندگیت را نخرند....
"سهراب سپهری"
بوسه بر عکست زنم، ترسم که قابش بشکند
قاب عکس توست، اما شیشه عمر من است
بوسه بر مویت زنم، ترسم که تارش بشکند
تار موی توست اما ریشه عمر من است
ناز چندین ساله چشم خمارت می کشم
تا نفس باقیست اینجا انتظارت می کشم......