پسر نگاهی به دختر کرد و گفت حالا که کنار ساحل هستیم بیا یه آرزوی قشنگ بکنیم
دختر با بی میلی قبول کرد پسر چشماشو بست و گفت کاشکی تا آخر دنیا عاشق هم بمونیم
...بعد به دختر گفت حالا تو آرزوتو بگو دختر چشماشو بست و خیلی بی تفاوت گفت
کاشکی همین الان دنیا تموم بشه
...
خدایا برای همسایه که نان مرا ربود٬نان!
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند ٬مهربانی!
برای کسانی که روح مرا آزردند ٬بخشش!
و برای خویشتان خویش٬ آگاهی و عشق می طلبم!
بازم بگو که.......................!
عیبی نداره طا...نه همون عسل .
خوش باشی