معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد:سارا...
دخترک خودش را جمع وجور کرد سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید
وبا صدای لرزان گفت:بله خانوم ؟؟!!
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شدوداد
زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه نکن ؟؟ها؟؟فردا مادرت رو میاری مدرسه
می خوام در مورد بچه بی انظباطش صحبت کنم !
دخترک چونه لرزونشو جمع کرد .....بغضش رو به زحمت قورت داد ......وآروم گفت:خانوم.....
خانوم اجازه.....مادرم مریضه .....اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن.....اونوقت میشه
مامانمو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد.......
اونوقت می شه واسه خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه......
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفتر های داداشم روپاک
نکنم و توش بنویسم .......اونوقت قول میدم مشقامو.....
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت: بشین سارا...
و کاسه اشک چشمانش روی گونه خالی شد....
دوستان عزیزم یادگاری یادتون نره........مرسی
سلام
عصل یا.....!حالا هرچی
وبلاگ خوبی دارید امیدوارم که تو ادامه ی راه موفق باشی ولی دیدگاهت رو عوض کنی و از زندگی از اصولش صحبت کنی!
یه راهنمایی:اگه خودت عکس بزاری و اون رو آپلود کنی دیگه تو وبلاگت محو نمیشه
خوش باشی به ما هم سر بزن
www.harsin-pnu.blogfa.com
مرسی که اومدی
سلام عزیزم .تبریک میگم واسشه شروع عالیه.به نظرمن بهتراز اینم میشه موفق باشی رفیق
سلام عزیزم تبریک میگم واسه وبلاگت .واسه شروع عالی به نظر من بهترم میشه موفق باشی رفیق